محل تبلیغات شما

#بیست_و_دو

اسپند دونه دونه
اسپند سي و سه دونه
قوم و خويش و بيگونه
بتركه چشم حسود و حسد
شنبه زا . يكشنبه زا .دوشنبه زا . سه شنبه زا . چهارشنبه زا . پنجشنبه زا جمعه زا 
همسايه اين طرفي- همسايه اون طرفي
هر كه كه ديد
هر كه نديد
بر چشم بد و نظر ناپاك لعنت

خم میشه و دست های عمه خانوم رو میبوسه و میگه:
_مادر من، کی منو چشم میزنه آخه.
عمه با لبخند نگاش میکنهدر جوابش اون هم لبخند میزنه.زوایای لبخندش رو از نیمرخ درحالیکه  پشت توری های پنجره ایستادم هم میتونم ببینم .
تو فکر این بودم که با لباس سربازی  جذاب تره  یا نه که سرش رو از حالت نیمرخ برگردوند و چشماش دقیقا منو دید.انگار سنگینی نگاهم رو احساس کرده بود و من بعد از چندماه دوباره  بمبی تو سینم منفجر شد.دلم هری ریخت و در آن واحد تنم از استرس یخ کرد.اخمی کرد و روش  رو سمت عمه برگردوند.
_مادر به فدات تو که پوست استخون شدی.
_خدا نکنه. من فدای شما بشم.

از پشت پنجره دیدمش که نزدیک تر میشه و رفتم جلوی آینه.
رنگی که دوست داشت پوشیده بودم.سبزآبی!که شده بود رنگ مورد علاقه من. پیراهن سبز آبی بلندم رو با روسریم ست کردم و از اتاق رفتم سمت سالنخیلی وقت بود که اتاق مهمان مال من شده بود و خودم ترجیح میدادم وارد اون سوییت لعنتی نشم.
بوی اسپندی که هنوز توی دستای عمه بود رو نفس کشیدم و با لبخندی که سعی داشتم جمعش کنم جلو رفتم.عمه با دیدنم طبق معمول  اخم کرد و من نتونستم اون لحظه اهمیتی بدمفقط میخواستم یک دل سیر ببینمش.همین و بس
_سلام
نگاه کوتاهی بهم انداخت و جواب سلامم رو داد.سرش رو به عادت همیشگی پایین انداخت و با عمه سمت سوییتشون رفت.
جرئت نداشتم جلوی چشمای گزنده عمه چیزی به جز سلام بگم.با نگاهم تعقیبش کردم که در جلوی روم بهم کوبیده شد.
رنگ پوستش تیره تر شده بود و ریش گذاشته بود.لباس سربازی خیلی بهش میومد  و به عمه حق میدادم که براش مدام اسفند دود کنه.


#بیست_و_سه

دستی روی گونه هام رو نوازش میداد چشمامو باز میکنم .خواب دیده بودم؟تاریکی اتاق رو میبینم و دو جفت چشم خیره بهم.
روی تخت کنارم نشسته بود
_دلم برات تنگ شده بود.
هشیار میشم و با ناباوری روی تخت میشینم.
_برای من؟
لبخندش رو تو تاریکی هم میتونستم ببینم.
سرش رو پایین میندازه.با عشق نگاش میکنم
_لاغر شدی.
_لاغر دوس ندارین شما؟
خواستم بگم همه جوره دوستت دارم اما فقط گفتم.
_دلم برات تنگ شده بود.پسر عمه.
سرش رو بالا گرفت و با تعجب گفت
_موهات بلنده؟
سری ت دادم.تموم وجودم  گرم بود.
دستاشو جلواورد و بعد کشید عقب.
پرسیدم:از چی میترسی؟
_کی بزرگ شدیم؟
لبخند تلخی میزنم و میکم:من که خیلی وقته تو رو نمیدونم
_نیاز
لحنش جوری بود که انگار قلبم اروم تر از همیشه بود.خبری از استرس همیشگی نبود فقط چشمام پر اشک شد.
_تو دوستم داری؟ 
فهمیده بود .از این نگاه های لعنتی  همه چی رو فهمیده بود.
_من
اشک تند تند کل صورتمو گرفت و زدم زیر گریه
_هیس .اروم باش.
گریم شدت گرفت که گفت
:اصن من غلط کردم خب؟اروم باش.
دستاش گرم بود و انگار داشت دلم رو گرم میکرد.
_نیاز .این سری که برم زودتر برمیگردم.بعدش حرف میزنیم خب؟اروم باش.فقط اروم باش.
دلم گرم بود.نمیدونس که اروم تر از همیشه بودم.
 _راهمون طولانیه.باید قوی باشی نیاز.
سرش رو خم کرد و گردنبد همراه پلاک الله ش رو از گردنش در اورد.
 _6ماه دیگه مونده که تموم شه خدمتم.هر وقت دلت تنگ شد اینو نگاه کن یادت بیفته که منم دلم پیشته.
بغض به گلوم  فشار اورد که گفتم :نرو.
لبخند زد.
_زود برمیگردم.
بعد از روی تخت بلند شد و گفت
 _رامون زیاده نیازاگه نمیتونی تا فردا اون گردنبد رو بهم پسش بده
این رو گفت و از اتاق بیرون رفت.گردنبند رو با ناباوری چند بار نگاه کردم و بوسیدم.
_دوستت ندارم.نمیدونی که عاشقتم

صفرممتد|پارت بیست و هشت

صفرممتد|پارت بیست و شش و بیست و هفت

صفر ممتد| پارت بیست و چهار و بیست و پنج

رو ,عمه ,زا ,تو ,دلم ,سرش ,سرش رو ,شده بود ,بیست و ,و با ,بود و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها