محل تبلیغات شما

#نوزده چشمامو که باز میکنم برای چند دقیقه منگم انتظار دارم اولین چیری که میبینم ساعت دیواری گرد قرمز رنگ روی دیوار آپارتمانم باشه اما اولین چیزی که به چشمم میخوره مردیه که تکیه به دیوار نشسته و سرش رو به زانوهاش چسبونده رو تخت میشینم.با دیدن فضای کما بیش تاریک میشد فهمید که هنور کاملا روز نشده. _چیشده سرش رو با مکث بالا میاره. _تو کماست. با بهت نگاهش میکنم و یهو همه چیز یادم میاد کلافه دستی میکشه به موهاش و به من خیره میشه. _اگه بیدار نشه.اگه خدای نکرده دیگه نبینمش.میکشمشاون بی شرفو میکشم. با بهت نگاش میکنم. _کیو؟ توجهی به سوال من نداره. _چرا اینجوری شد. جوابش فقط سکوته. از رو تخت بلند میشم و کنارش میشینم. _خوب میشه. قطره اشکی رو گونه ش میریزه. _اگه نشد چه غلطی بکنم چه غلطی کنم .من سرش رو میزاره رو زانوش و مردونه و بی صدا اشک میریزه.این اولین بار نیست که دارم گریه کردن یک مرد رو میبینم و کاری از دستم بر نمیاد. _میثم از جاش بلند میشه و سمت ایوونه اتاق میره تکیه میده به دیوار و سیگاری اتیش میزنه. _از دست دادن سخته. خیره میشم به حیاط بزرگ روبروم انگار بارون اومده بود که میشد خیسی درختا و زمین رو تو این گرگ و میش هم فهمید . _میثم میدونم سخته منم گذروندم بدتر از تورو. به نقطه نامعلومی خیره شده. _حدیث خوب میشه. نصفه سیگارش رو مینداره تو حیاط و بی حرف میره. صدای گریه و جیغ و هق هق به گوشم میرسه. شالی رو سرم میزارم و از اتاق بیرون میرمسمت صدای گریه و ناله های زن عمو مروارید وزن عمو شهربانو و عمه خانوم میرم _سلام. سر و صداها قطع میشه و زل میزنن بهم. زن عمو صورتش از سیلی هایی که مطمئنم به خودش زده قرمزهعمه و زن عمو شهربانو دو طرفش نشستن درست مثه وقتی که بابا مرده بوده و زن عمو ها دو طرف عمه نشسته بودن.مریم داشت تسبیح میزد و چادر نماز سرش بود و اروم اروم اشک میریخت. من اینجا چیکار میکردم؟باید میپرسیدم که حدیث حالش چطورهاما میترسیدم.میترسیدم از این استفهام انکاریحدیث تو کما بود و کما هم یعنی بد.خیلی بد بدنم ناخودآگاه میلرزه شاید از سرما شایدم بخاطر تصویر خون آلودی که دیشب دیده بودم و جلوی چشمام میومد. مریم جواب سلامم رو به ارومی میده. سمت مبل تک نفره ای میرم و میشینم. _شهربانو دیدی دخترم چیشد؟ماهرخ دیری چیشد.خاک به سرم شددخترکم چیشد. زن عمو حالا روسرش میزد عمه خانوم سعی داشت مانعش بشه. آروم گفتم:خوب میشه. هیچکس نشنید. زن عمو داد زد.حنجره ش رو پاره کرد.فحش دادو مریم خانومانه اشک میریخت. یه زمانی ارزو کرده بودم که سرشون بیاد اون چیزی که سر من اومدکینه و نفرتم حالا کم شده بود.سبک شده بودم؟.نه زن عمو بلند میشه و با هق هق سعی میکنه سمت در بره.نفس نفس میزنه _بزارید برم.برم پیش دخترکمدختر بیچارمچه بلایی سرش اومد. و بعد با تمام توانش داد میزنه:خدااا قطره اشکی میریزه رو گونه هاممریم بلند میشه و سعی میکنه مادرش رو اروم کنه . _بابا پیششه مامان الان شما یکم چشم رو هم بزار یکم اروم باش مامان اینطوری نکن با خودت. یه ساعت دیگه میبرمت .بیدار میشه مامان حالش خوب میشه. زن عمو با بی حالی روی قالی میفته و من بی اراده سمت اشپزخونه میرم یک لیوان اب میگیرم و با چند حبه قند بهمش میزنم. زن عمو بی حال ناله میزنه و عمه و زن عمو شهر بانو بالا سرش نشستن و بادش میزننلیوان اب قند رو سمت زن عمو شهربانو میگیرم و سالن رو ترک میکنم. اومده بودم که تو این بلبشو چیو ببینم.؟که دلم خنک شه؟واقعا دلم خنک شده بود؟میرم تو اتاق و می ایستم جلوی آینه قدی. به خودم زل میزنم و زمزمه وار میپرسم: دلت خنک شد؟ جوابی ندارم به خودم بدم.از جوابم میترسم. باید کجا برم؟بلند شم برم تو اپارتمانم تا خود واقعیم رو اینجا حس نکنمیا بمونم و دلم .دلم خنک شه!

نزدیک ظهره که دراز کشیدم .میخوابم بیدار میشم. فکر میکنمسر و صداها تموم شده.یا همه بیمارستانن یا اروم شدن و پذیرفتنبلند میشم صورتمو میشورم و سمت سالن میرم که با صدای بلند عمو سر جام میخکوب میشم _خواهر گند زد. پسرت گند زد .گور خودشو کند.دختره دسته گلم رو دادم بهتون عروس تو شد که گفتی رو تخم چشمته.چیشد پسرت نیومد حتی ببینتش؟ها؟این پسره به پدرش رفته. صدای محکم عمه به گوشم رسید: بس کن فریبرز!خودت میدونی که داری بهانه میگیری!اگه حدیث دختر توعه عروس منم هست.مظلوم تر از پسر من پیدا نکردی که حماقت دخترتو بندازی گردنش؟ صدای عصبی تر عمو رو شنیدم که جواب داد:گند زد به زندگی حدیث گند میزنم به زندگیش!

صفرممتد|پارت بیست و هشت

صفرممتد|پارت بیست و شش و بیست و هفت

صفر ممتد| پارت بیست و چهار و بیست و پنج

رو ,عمو ,زن ,میشه ,تو ,سمت ,زن عمو ,خوب میشه ,میشه و ,گند زد ,سرش رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها